جنگ قبایل
در مقطعی که زندگی برام عاری از هر گونه معناست و فکر میکنم اومدیم موزمون رو برداریم و بریم شاید مزخرفترین چیز ممکن، جنگ باشه. انگار این همه سال تکامل بیهوده بود و همچنان با کشتن دیگری برتری رو ثابت میکنیم. و به عنوان جوان خاورمیانهای، جنگ رو هنوز در این ابعاد تجربه نکرده بودم که تیکش خورد.
نمیدونم چند روز گذشت اما صدای آژیر جنگ، اولین برخورد موشک، لرزش پنجره و کوبیده شدن هنوز تو گوشمه ولی خب موندیم و دیدیم. دیدم این نیست که تموم شده، تا زمانی که تابلوی فلان روز تا نابودی کشوری تو کشوری زده باشه یعنی جنگ همیشگیه حتی اگه وضعیت آروم شده باشه. نیاز بود حدود ۲۱۵۰ کیلومتر هم جا به جایی داشته باشم. حرف بیشتری نیست و شاید نوشتن ادامهی متن چیز بیهودهای و مسخرهای باشه ولی ترجیحم نوشتنه.
از کار
وضعیت کاری رو مثل ماه قبل پیش میبرم، کارها به خوبی پیش میره و علاوه بر تسکهای اسکوآدم، نیاز بود پروژهای که تو فروردین شروع کردم رو همراه اسکوآد دیگه پیش ببرم و مقداری تسک از کور هم پیش بردم، یه مقدار کارها زیاد بود اما انجامشون رو دوست داشتم، فارغ از معتاد به کار بودن (workaholic) خوشحال کنندهست که به کارت علاقه داشته باشی و خستگی و حس مزخرف بودن زندگی کم میشه، بحث معنا دادن به زندگی نیست و صرفن خستگی و زمان کم زندگی قابل تحملتر میشه.
قرار بود یه چیز فان با اتومیت کردن بسازم اما شرایط پیش رو باعث شد نتونم کامل پیش ببرم اما با پایتون بخش خوبی رو پوشش دادم و اگه شرایط استیبل بمونه ادامه میدم. بعد از موشکبازی قبایل، نه نای کار بود و نه نت.
فعالیت جسمی
چند جلسه کلاس شنا داشتم تا خوردیم به جنگ قبایل، چند روزی هم یوگا رو انجام میدادم. چیز بیشتری تو این بخش ندارم که بگم.
مقدار کمی زبان خوندم و چند جلسه کلاس داشتم، تو زمان جنگ هم بعد از چند سال سعی کردم مقداری با مداد طراحی رو شروع کنم و چند ساعتی از دوره کپی رایتینگ دیدم. اکانت چت جی پی تی پرو تهیه کردم و چندتا نقش براش تعریف کردم و سعی میکردم مسائل و دغدغههام رو بهتر تحلیل کنم و در نقش تراپیست ازش استفاده کنم و یکی از گفتگوهامون منو به درک اینکه آگاهی بیش از توان مغزی فرد میتونه مضر باشه رسوند که خلاصهش رو تو مطلب «خودآگاهی به مثابه خودکشی» نوشتم.