وقتی افسرده باشید شاید بهترین سوالی که میشه بهش رسید اینه که آیا زندگی بدون آگاهی راحتتره؟ جواب به این سوال واقعن راحت نیست و خودش نیاز به آگاهی از آگاهی داره تا بتونیم درک کنیم. از طرفی نیازه خودمون و ارزشهامون رو تا حدی بشناسیم. از طرف دیگه شاید اونقدر هم انتخاب ما نیست، به طور خلاصه چیزی که باعث شد، مایِ فعلی ما بشه ترکیبی از ژنتیک (پدر و مادرمون چه ویژگیهایی دارن) و مم (فرهنگ و اجتماعی که توش بزرگ شدیم) هست. این یعنی چی؟ یعنی شاید جستجوگری دنبال آگاهی در ژنتیک ماست و یا محیط و فرهنگ ما رو سوق داده. میتونیم اینطور ببینیم مکمل هم هستن ما ژنتیک جستجوگری داریم پس تلاش میکنیم در محیط قرار بگیریم که آگاهی جزوی از ارزشه یا ما تو محیطی قرار داریم که آگاهی جزوی از ارزشه پس ما جستجوگریمون بیشتر میشه، پس این وزنه از هر سمتی میتونه اومده باشه که باید هلش بدیم و بدون آگاهی نمیتونیم زندگی کنیم.
چرا وقتی میتونیم بازی رو در حالت Beginner بازی کنیم رو مود Advance تنظیم میکنیم؟ شاید حوصله سر بره، سادهست و هیجان کافی رو برای «ما» که وزنه داریم نداره. این میتونه تو زندگی واقعی هم باشه و حوصلهمون سر بره، این دنبال آگاهی بودن در کنا معایبی که میتونه داشته باشه، زندگی پربارتر (زندگی تجربیات عمیقتر و متنوعتری بهت میده و بیشتر احساسات رو تجربه میکنی) و معنادارتری (از زندگی کردن روزمره فاصله میگیری و احساس رضایت عمیقتری داری) بهمون میده، در نهایت زندگی داستان و سفری میشه که گوسترایتری به اسم خدا نمینویسه بلکه قلمش رو خودت دست میگیری.
تو لول ادونس بازی هم، با تیر کمتر، غولهای غیرقابل پیشبینیتر، هیجان بیشتری تجربه میکنیم (پربارتر) و مهارت بیشتری میطلبه (معنادارتر). اینکه زندگی بدون آگاهی راحتتره رو شما باید جواب بدید اما برای شمایی که اینجایید و دارید میخونید فکر کنم جوابش نه باشه :))
من و مامان
چرا خودآگاهی میتونه کشنده باشه؟ من فکر میکنم من و مامانم هر دو ریشه زمینهساز برای وسواس، اضطراب و … داریم. اما من یحتمل ژنتیکهای از جستجوگری بابا رو دارم که منو نیازمند آگاهی میکنه. مامان بدون نیاز به آگاهی به زندگیش ادامه میده و در حدی وسواس و اضطرابش رو مدیریت میکنه با کارهای دیگه. من درگیر آگاهی میشم و هر چی بیشتر داخل میشم زمینهسازهام میان بالاتر. مامان آرامش بیشتری نسبت به من تو زندگیش تجربه میکنه و زندگی بدون آگاهی برای اون راحتتره اما من نمیتونم، چرا که لول رو ادونس گذاشتم، اما آیا توانایی لول ادونس رو (یا حداقل با توان فعلیم) داری؟
بررسی مفهوم capacity for containment و Cognitive Overload
تو روانشناسی به توانایی ذهنی ما که بتونیم احساسات، افکار، اضطرابها و فشارهای درونی رو تحمل و مدیریت کنیم بدون اینکه دیسوسیشن (Dissociation) برامون اتفاق بیوفته و دچار کاگنتیو اورلود (Cognitive Overload) بشیم، تحمل روانی یا ظرفیت نگه داری میگن. در نظر بگیرید که یه ظرفه و مقدار این ظرف برای هر کس متفاوته و اگه نتونیم جرعههای آگاهی رو به اندازهی ظرفیتمون بنوشیم، همون اتفاقی میوفته که تو مهمونیها میبینیم. زیادتر نوشیدنش میتونه موجب استرس شدید، رفتارهای تکرار شونده و در نهایت افسردگی بشه. اگه این اتفاقات برامون بیوفته یعنی آگاهی زودتر از ظرفیت پردازشمون اومده بالا و اگه بتونیم شاید نیازه مود بازی رو کمی پایینتر بیاریم وگرنه افسردگی رو بغل کنیم. اینجا شاید افسردگی نه تنها بد نیست بلکه یه مکانیسم دفاعی برای کشته نشدن ما باشه، انگار سیستم مغز و روانمون میره تو حالت Airplane mode تا فشار روانی بیشتری رو متحمل نشیم.
ارنییگر و اتک آن تایتان
هر چند کاراکتر مورد علاقهم از انیمیشن اتک ان تایتان، میکاسا هست اما شخصیت ارن یگر در «اتک آن تایتان» دقیقاً نمونهای از کسیه که با حجم عظیمی از آگاهی و اطلاعات وحشتناک روبهرو میشه که مغزش به سختی میتونه اونها رو پردازش کنه — یعنی دقیقاً یه «کاهش ظرفیت تحمل» یا «کگنیتیو اورلود» رو تجربه میکنه.
ارن بارها شاهد فجایع، خیانتها و حقایق تلخی میشه که هرکدوم مثل وزنهای سنگین روی روانش فشار میارن. این حجم از آگاهی و مسئولیت باعث میشه حالتهای فروپاشی روانی، آشفتگی ذهنی و حتی خشونت بیحد و مرز در اون شکل بگیره. در واقع، شخصیت او یک نمود دراماتیک از وقتی هست که آگاهی بیشتر از ظرفیت روان برای پذیرش و تحمل بالا میره و به نوعی دفاع روانی (مثلاً انفجار هیجانی، پرخاشگری، یا حتی «فروپاشی») منجر میشه.
پس بله، میتونیم ارن رو یک «نمونه داستانی» خیلی قوی برای توضیح مفاهیمی مثل cognitive overload و فروپاشی روانی بدونیم؛ جایی که فهمیدن و دانستن، نه آزادی بلکه بار سنگینیه که گاهی ممکنه باعث رنج عمیق و آشفتگی درونی بشه.
جالب اینه در حین نوشتن این مطلب و درک این مطالب میانگین ضربان قلبم از ۷۵ به ۸۳ تبدیل شد و مینیمم از ۵۳ به ۷۲. از طرفی میزان استرس از ۲۹ به ۳۸ رسید. شاید بهتر باشه تا قبل اینکه دچار Overload بشم دست از نوشتن بیشتر بردارم و برم ماستم رو بخورم :))