
اگر در زندگی شکست خوردهاید، لاقل در مرگتان موفق باشید.
این شعار مغازهی خودکشی هست «اگر در زندگی شکست خوردید، لاقل در مرگتان موفق باشید»
کتاب مغازه خودکشی نام کمدی سیاهی هست که در سال ۲۰۰۷ به قلم ژان تولی به چاپ رسیده. اگه بخواهم کتاب را در یک کلمه توصیف کنم دو کلمه مرگ و امید هست، در هر خط کتاب شما امید یا عدم حضورش را کاملا حس میکنید و گاه در قسمتهای مختلف حس همدرد پنداری دارید اتفاقات و رنجها همیشه هست اما دیدن امید گاهی میتواند فراتر از رنجها ظاهر شود.
همانطور که استیون هاوکینگ میگوید:
تا زمانی که زندگی هست، امید هست.
کتاب صرفا ما را به بینش مثبت و کوکورانه دعوت نمیکند و قضیه همیشه نیمهی پر لیوان نیست هر وقت درباره لیوان و نیمههایش صحبت میشود ناخواسته یاد یکی از داستانهای ویژه برنامهی نوروز سال نود هشت داستان شب میافتم: دل من نیمهی پری دارد بدتر از نیمهی خالی لیوان.
شاید نیمه خالی را به اشتباه و تحت تاثیر عوامل بیرونی و اطرافیان خالی میبینیم که میشود در کتاب به آن پی برد. کتاب درباره امیدی و دنیایی صحبت میکند که دیگر زندگی در آن جریان ندارد، امید وجود ندارد ما امید را کشتهایم، در سرزمین نابینایان فرد بینا جادوگر شناخته میشود که در سریال دیدن (See) میتوان مفهومش را درک کرد و در سرزمین ناامیدان، افراد امیدوار چیزی جز بیمارانِ غیرطبیعیِ الکی سرخوشِ مزخرف نیستند.
کمی درباره کتاب و شخصیتها
مغازه خودکشی توسط خانوادهی تواچ اداره میشود آنجا هر چیزی که برای یک مرگ تشریفاتی نیاز دارید موجود است از ابتداییترین سمهای کشنده سیانور مانند تا سمهای دستساز با رایحههای متفاوت، طنابهای دار استاندارد و تیغهای کشنده. تجارتی که میتواند خواستهی مرگ را به راحتی برای افراد فراهم کند
همه چیز در حالت طبیعی شهر تیره و تاریک نا امیدان وجود دارد تا خانوادهی تواچ فرزندی به نام آلن به دنیا میآورند برخلاف مردمان شهر آلن نمادی از امید هست، امیدی که هیچوقت روزنهاش کم سو نمیشود. آلن معنای شعر هر چه تبر زنی مرا زخم نشد جوانه شد هست. در تاریکی مطلقی که هیچکس لبخند به لب ندارد آلن عاشق خندیدن و خنداندن دیگران است، آلن جوکریست که میتواند تا آخر داستان دلقک خندان بماند..
میشیما و لوکریس تواچ (خانودهی تواچ) علاوه بر آلن دو فرزند بزرگتر به نام ونسان و مرلین دارند که تفاوتی با مردمان شهر ندارند، آنها نیز جز غم و تاریکی چیزی دیگری در وجودشان نیست. نام افراد داستان پژواک شخصیتهای واقعی است که در واقعیت خودکشی کردهاند میشیما یادآور یوکیو میشیما؛ نویسنده و شاعر ژاپنی هست که سه بار نامزد جایزه نوبل ادبیات شده و به روش سنتی هاراکیری (مرگ شرافتمندانهی سامورایی) خودکشی کرد. ونسان نام ون گوگ است؛ نقاش معروف هلندی که با یک گلوله به حرکتهای قلبش پایان داد، مرلین یادآور مرلین مونرو، بازیگر زیبای آمریکاییست که با ۳۶ سال زندگی بر اثر اوردوز داروهای خوابآور و آرامبخش دیگر نتوانست بیدار شود و آلن داستان ما یادآور یکی از شخصیتهای مورد علاقهی من یعنی آلن تورینگ ریاضیدان، دانشمند رایانه، فیلسوف و رمزنگار انگلیسی هست که در جنگ جهانی رمزها ماشین انیگما که متعلق به زیردریاییهای آلمانی بود را شکست و بنا به دلایلی ـ که میتواند با سرچ بخوانید ـ با گاز زدن سیبی آغشته به سیانور خودکشی کرد.
برای علاقهمندان به هوش مصنوعی و تکنولوژی: اگر کمی راجب هوش مصنوعی مطالعه کرده باشید با تست تورینگ آشنایی دارید، تست تورینگ میگوید فرض کنید ماشینی (کامپیوتر) را در اتاقی قرار دارد، بیرون اتاق شما با آن ماشین گفتگو میکنید اگر شما متوجه نشوید ـ معمولا سی درصد مواقع ـ که آن ماشین هست یا انسان یعنی آن ماشین تست تورینگ را رد کرده، در حقیقت تست تورینگ معیاری برای هوشمندی ماشین است که توسط آلن تورینگ مطرح شد و قرار بود تا سال ۲۰۰۰ این تست به تحقق بپیوندد اما موفق نبود و علت آن سبک اشتباه در پیادهسازی و ساده انگاری هوشمندی بود. چنین ماشینی نیازمند knowledge representation, Automated Reasoning , NLP و کمی Learning است که همچنان در بخش NLP (پردازش زبان طبیعی) غولهای بزرگی مانند گوگل با سرویس گوگل ترنسلیت موفق به انجام درست آن نشده! و تست تورینگ بیشتر برای سنجش Acting Humanly هست و هدف درستتر هوش مصنوعی Thinking Rationally هست که منجر به Acting Rationally شود.
کمی دربارهی امید و مفهوم کتاب
این فانتزی سیاه به ما میفهماند که ما ناخواسته در حال کشتن یکدیگر هستیم و زمانهایی که نمیخندیم، زمانهایی که نمیخندانیم، در محل کار حرف کوبندهای میزنیم، به خود اجازهی صحبت نمیدهیم، دایره دوستان را کمتر و کمتر میکنیم تا در انزوای خود گم شویم، دیگر عشق ورزیدن به خود نداریم، عاشقی را فراموش میکنیم، محبت را از خود و دیگران دریغ میکنیم، خود را زشت میپنداریم و هزار و یک عمل دیگر که تمام امیدهای زندگیمان را جلوی چشممان به تاریکی تقدیم میکنیم تا تنها یک گزینه برای ادامهی زندگی داشته باشیم و آن پایان دادن به زندگی هست.
امید لبخندیست که بعد از شکست نگهش میداریم، امید آخرین لحظات صبح و امتحان است که در حال خواندن ۶۰۰ صفحه کتاب هستیم، امید آن چیزیست که باعث میشود وقتی صبح بیدار میشویم به زندگی لعنت نفرستیم، امید حس الان مهدی است که وقتش را میگذارد تا این متن را بنویسد تا شاید کسی آن را بخواند، امید هر روز ماست که بدون آنکه بدانیم زنده میمانیم تلاش میکنیم، امید خود ما هستیم..
به دور از داستانها و جملات انگیزشی، نظریهای در روانشناسی مثبت گرا تحت عنوان نظریه سطل هست که میگوید: هر انسانی یک ملاقه و سطل انتزاعی دارد و این سطل در طول روز دائما در حال پر شدن یا خالی شدن است، هر چقدر سطل پر تر باشد ما خوشحال و انگیزهی بیشتری داریم و هر چقدر خالی باشد انگار کشتیمان مانند آن کشتی گنج غرق شده کف دریاست که علی بندری در پادکست چنل بی راجبش میگوید. راه پر و خالی کردن این سطل سادست شما هر چقدر سطل دیگران را پر کنید در حقیقت سطل خودتان را پر کردید و هر چقدر سطل دیگران را خالی کنید همانقدر از سطل شما هم کاسته میشود. (مطالعه بیشتر کتاب سطل شما چقدر پر است؟)
هر چقدر شما لحظات خوبی برای دیگران بسازید سطل آنها پر تر میشود و با این عمل سطل شما هم پر تر میشود ـ سادهتر یعنی خوشحال کردن دیگری باعث خوشحالی شما هم میشود ـ و بالعکس هم صادق هست. هر چقدر ناراحت باشیم مابقی را هم ناراحت میکنیم و آن مابقی، مابقیتر ها را و این چرخه همینطور مانند اپیدمی ادامه دارد و هیچ ماسکی جلودارش نیست.
ژان تولی در کتابش چنان مارا به اعماق این مسئله میبرد که بعد از خواندن صفحهی آخر حرف زدن برای لحظهای کار سختی میشود.
کتاب ۱۱۴ صفحه دارد و از انتشارات نشر چشمه در زمانی که تهیه کردم ۱۴ بار تجدید چاپ شده، این کتاب را در نمایشگاه کتاب سال ۹۸ به پیشنهاد یک دوست شاعر تهیه کردم که برای من مانند آلن بود.
شهلا صفائی
۱۳۹۸/۱۲/۲۸ - ۵:۳۱ ب٫ظچقدر من آلن رو دوست داشتم. از خوندن اسم این کتاب، نمیتونستم چنین تصوری راجع به محتواش داشته باشم. امید…. خصوصا در این روزهای پر ابهام، هدیه قشنگی بود که به دوستانت دادی 🙂
تو و تلاش بیوقفهت برای من نماد امیده. هروقت که کارهات رو میبینم، با تمام وجود حس میکنم دنیا هنوز خوشگلیاشو داره:)
و یاد جمله مارکهام میفتم که مدتها روی دیوار اتاقم بود.
تلاش کن
و امیدوار باش
اما بیش از آنچه تلاش کردهای
امید نداشته باش.
مهدی درویشی
۱۳۹۸/۱۲/۲۸ - ۶:۵۶ ب٫ظواقعا کتاب رو دوست داشتم خیلی شبیه طرز فکر این چند سالم بود اسمش جذابیت خاصی برام داشت از این سبک اسمهای عجیب بشدت خوشم میاد اما خب اصلا انتظار چنین محتوایی نداشتم 🙂
چقدر خوشحال شدم از طرز نگاهتون تا حالا کسی اینطور بهم نگفته بود معمولا فکر میکنن دارم به خودم فشار میارم اما خب از وقتی که فهمیدم انگیزه و امید از فعالیت میاد دیگه منتظرش نموندم و همیشه همراهم بود فقط کافی بود یه کاری انجام بدم تا ببینم چقدر میشه خوشحال بود، امیدوارم چند جملهای از مارکها توی وبلاگتون باشه تا بتونم بخونم
متن آخرتون رو نگه میدارم و یجایی بابت اینکه امروز این کار رو کردم قراره بشدت خوشحال بشم و اون امید رو دوباره پیدا کنم.