
از آخرین باری که نوشتهای منتشر کردم حدود چند ماهی میگذره، من همیشه یه عادتی داشتم که قبل شروع سال جدید ۳ تا کار کنم، جمعبندی سال گذشته رو انجام بدم، برنامهی سال جدید رو بنویسم و تو بلاگ منتشرشون کنم و برای کار سوم هم چند روزِ آخر سال، روز یه کتاب نهایت ۲۰۰ صفحهای میخونم.
امسال هم آماده سازیها رو از قبل انجام دادم تا شروع به انجام کنم اما چند روز قبل عید، چند موجود کوچیک که مدتی هست تو زمین مهمون هستن، یه ویزا گرفتن و وارد بدن من شدن و باعث شد چند هفته رو تو حالت افقی طی کنم خوشبختانه از این مدل ضعیفها بودن که ملیت کشوری همراهشون نبود احتمالا یه کرونای عادی بی وطن بود، باز خوبه بی وطن بوده خدا هیچ بندهای رو تو کشور خودش غریب نکنه. در هر صورت به عنوان آخرین ضربهای که زندگی برای تکمیل کردن کلکسیون مشکلات ۹۹ من خواسته بزنه همین بوده، اما منم گفتم تهش آنتی بادی نصیبم میشه و تنکیو، احتمالا بهش برخورده چند ماهه مشکل اساسی جدید بهم نمیده.
اگه بخوام یه آپدیتی از خودم بدم تو این فصلی که گذشته بخش زیادیش رو مشغول کار کردن بودم، همونطور که تارگت سال گذشته یافتن کار بود تارگت امسال ادامه دادن کاره. مهاجرت معکوس کردم به شمال و الان ریموت مشغولم، تو ایدهران به عنوان کارآموز برنامهنویسی اندروید سعی میکنم کد بزنم که چند روز دیگه کارآموزیم تموم میشه و تو فرمالو پوزیشن طراح رابط کاربری رو دارم. در کنارش الان وسط امتحانات ترم آخرم هستم و پروژه پایانی رو انجام میدم هر چند بعد از مجازی شدن همون یه ذره احساس دانشجو بودنم تو سلفی که همیشه یادم میرفت چیزی رزرو کنم و بخورم و با بچهها تعامل داشته باشیم از بین رفته. اما همین که ۶:۳۰ صبح وسط مترو نیستم و به ملت بستهچشم نگاه نمیکنم خودش ملال زندگی رو کمتر میکنه برام.
الان ساعت ۹ صبح شده و من هنوز نخوابیدم تو این فکرم که امروز رو بیدار بمونم تا خوابم تنظیم بشه اما این دویست و چهل و هفتمین تلاش من تو سال جدید برای درست کردن خوابه. فصل اول ۱۴۰۰ هم داره تموم میشه. خیلی چیزها عوض شده و اندازهی چهار نفر تو مغزم فکر (شما بخونید نشخوار فکری) میکنم اما همچنان تعداد خرید کتابام از خوندنشون بیشتره. گفتم به بهونهی شروع فصل جدید چند خطی اینجا منتظر کنم تا بتونم دوباره آپدیت کنم بلاگم رو.
دوست دارم این چند خط شعر فروغ فرخزاد رو که تو فکرم میگذره اینجا بنویسم:
آه ای زندگی، منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم، نه بر آنم که از تو بگریزم..
نظر دهید