
صبح میشود یک لیوان آب میخورید و از خانه میزنید بیرون بعد از چند قدم به ساعت نگاه میکنید با چند محاسبات ذهنی به این نتجیه میرسید تاخیر در انتظار شماست و اگر بخواهید بی مفهومی زمان را به نگهبان ورودی سالن توضیح دهید کار بی فایدهایست، اقدام بعدی دویدن است انگار که حیوانی درنده وسط این آرمان شهر دنبالتان کرده میدوید باید حواستان به ماشینهایی که از هر سمت میآید و حق گذر از خط عبور پیاده را از آن خود میدانند باشد و اینجا آرزوی چند حیوان درنده را میکنید.
در همین حین جزوه را هم باز میکنید و چند کلمه را میبینید با هزار تکنیک بخاطرسپاری و تندخوانی و اسکن کردن متن سعی میکنید چند کلمه دیگر در ذهنتان ثبت کنید که چندان موفق نیستید، به این فکر میکنید چرا دیر شده و تمام بیدار ماندن تا صبح برای خواندن برایتان مرور میشود از اینکه دیشب برای اولین بار چند صد صفحه از چیزهای جدیدی که تا حالا ندیدهاید را باید مرور میکردید و در همین حین میرسید و نگهبان ساعت را نشان میدهد و شما نگاهی به بالا میاندازید و با حالت مظلومانه و ناامیدانه به او خیره میشوید ـ چیزی شبیه تکنیک هو یو دوین جویی ـ و با یک تشکر کوچک وارد سالن میشوید و انگار بدون هیچ زرهای وسط سرزمینهای شمالی وایکینگها ایستادهاید و به دنبال شمارهی صندلی خود هستید.
امتحان تمام میشود و وقت پاسخ دادن به تمام سوالاتی هست که موقع امتحان در ذهنتان ایجاد میشد:
(با حالت گلهمند و عصبانی) چرا دیر شد؟ چرا با اینکه خوندم نمیتونستم بنویسم؟ چرا اینقدر سخت بود؟ مگه نگفته بود فقط همون ۲۰ سوال رو بخونید؟ اصلا چرا باید نگهبان سالن باشه؟ و با بچههای مشغول صحبت راجب این میشوید که چرا خوب درس نداد و از همین دست سوالات تا تبرئه شوید از نخواندن و یا حتی خواندن.
اینجا کانون/مرکز کنترل مسئولیت تمام پرسشها را به عهده میگیرد بر اساس اینکه مرکز کنترل شما درونی است یا بیرونی تمام پرسشها پاسخ داده میشود، مرکز کنترل مسئولیت بررسی نتیجه را دارد. ما تصمیمهای متعددی در روز میگیریم و در این تصمیمها، محیط و شرایط محیطی هم بی تاثیر نیست و مرکز کنترل میگوید از نتیجهی حاصل شده (و نشده) چقدر بابت اقدامات ماست و چقدر تقصیر محیط و اقداماتی که نمیتوانستیم انجام دهیم.
اینکه علت قبول نشدن شما سخت بودن یا درست تدریس نکردن استاد هست یا نخواندن یا دیر خواندن شما، مرکز کنترل تعیین میکند محیط همیشه بر تصمیمات ما تاثیر دارد محیط قطعی در بیشتر زمانها بی معنی هست اینکه بخواهیم در مقابل هر رفتار خود دنبال مقصر بیرونی بگردیم کار سادهای هست، همیشه برای هر کار نکرده یا کردهی ما دلیل و یک عامل بیرونی هست و در این حالت متقاعد کردن خودتان که عاملی بود که علت ناتوانی شما شده و نمیتوانستید آن را تغییر دهید و نپذیرفتن مسئولیت از سمت شما کار سختی نیست.
در مقابل میتوانیم جنبهی دیگر را با کمتر کردن نقش مرکز کنترل بیرونی ببینیم، اگر زودتر شروع به خواندن کرده بودیم شاید نتیجه متفاوت میشد، وقتی استاد به خوبی تدریس نمیکرد دنبال منابع دیگهای میگشتیم یا حداقل درخواست توضیح دوباره میکردیم.
مرکز کنترل بیرونی میگوید: چه چیزی باعث شد پاس نشوم و هر چقدر هم تلاش میکردم بی فایده بود؟ (سنجش عوامل بیرونی)
مرکز کنترل درونی میگوید: چرا پاس نشدهام و چطور میتوانستم پاس کنم؟ (سنجش عوامل درونی)
با توجه به نگرشی که در این چند سال و شاید چند هزار سال به ما رسیده، سوگیری در رسانهها ، محیط هایی که در آن رشد کردیم باعث شده تا بصورت دیفالت مرکز کنترل بیرونی ما بیشتر از درونی است، قرار نیست ما همیشه مرکز کنترل را درونی در نظر بگیریم شاید واقعا تدریس بد بوده و منابع هم نبوده، اگر توانایی تغییر شرایط بیرونی را داریم که با در نظر گرفتن زمان و انرژی و تواناییمان سعی در تغییرش داشته باشیم اما اگر نداریم میشود کمتر به آن توجه کرد و بیشتر توجه را در مرکز کنترل درونی بگذاریم و سعی کنیم در بدترین شرایط موجود بهترین خروجی ممکن را داشته باشیم و این بهترین خروجی شاید پاس شدن نباشد، بهترین خروجی در بدترین شرایط شاید گرفتن نمرهی بیشتراز مابقی هم کلاسیها باشد نه با هدف رقابت، با هدف استفاده از حداکثر توانایی و نقش خودتان.
در نظر گرفتن مرکز کنترل بیرونی در کوتاه مدت باعث شادی و تبرئه شدن ما میشود اما بعد از مدتی به این نتیجه میرسید که شاید با کمی زودتر یا بیشتر خواندن میشد نمرهی بهتری گرفت، شاید این اتفاق زمانی بیوفتد که با گذشت چندین سال از دوران امتحانات متوجه شوید که امتحان فقط یک تست سادهی برای سنجش و ساختن سبک رفتار و نگرش شما به مسائل بود چون در زندگی «همیشه یکی هست که خوب درس نده» و در حقیقت این تستها عاملی بود تا فاصلهی بین شخصی که هستید و شخصی که میخواستید باشید را مشخص کند..
اگر بخواهم با یک جمله جمع بندی کنم:
بیخیال گیر دادن به طراح تستهای زندگی و سبک تدریسش شوید و نقش خفنترین دانشجو را در مدرسهی دنیا بازی کنید.
پی نوشت: صفحهی سفیدی باز کرده بودم و در تلاش برای نوشتن راجب موضوعی بودم، چندتا نوشته نوشتم و نصفه رها کردم و اینجا مرکز کنترل بیرونی فعال شد و به اتفاقات یک سال گذشته فکر میکردم که باعث شد در مقابل نوشتن ناتوان باشم و تصمیم گرفتم درباره مرکز کنترلی که الان در حال کنترل من هست بنویسیم پیدا کردن مقصر برای من کافی نیست و الان با نوشتن این پی نوشت و تکمیل شدن متن کافی شد :))
پی نوشت دو: الان برای پیدا کردن تصویر شاخص متوجه شدم متن بالا برای توضیح مرکز کنترل کافی نیست و تقریبا من یک موضوع دیگهای رو توضیح دادم اما برای شکست کمال گرایی به اشتراک میذارم.
پی نوشت سه: بخوانید در سوسیومایند درباره مرکز کنترل
شهلا صفائی
۱۳۹۹/۰۱/۱۵ - ۱:۲۱ ب٫ظاین مطلبت و دقیقا مثالهای دانشگاهی که براش زدی من رو یاد نوشتهای انداخت که دو سال پیش در سوسیومایند منتشر کردم. دوباره رفتم مرورش کردم و با اتفاقات این روزها در ذهنم تطبیقش دادم.
اگر وقت داشتی بخونش:
http://sociomind.org/locus-of-control/
مهدی درویشی
۱۳۹۹/۰۱/۳۱ - ۲:۱۸ ق٫ظمثال دانشگاهی که زدم دقیقا یه روز از امتحان همین ترم خودم بود :)))
حتما خواهم خوند و چیز باحالیه که تمام تجربههای این روزهای منو زندگی کردی، بعضی وقتا میگم که یحالتی نسخهی عمیقِ عمیقِ مهدی اگه دختر باشه اون شکلی میشه. البته با در نظر گرفتن کم کردن دوز خفن بودنت تا منفی چهار :))
مرسی بابت مطلب کامل، لینکش میکنم توی پی نوشت.