
یک: هفتهی پیش هدف اصلی سال ۹۹ رو که شاغل شدن تو زمینهی اندروید بود رو خواستم بعد از گذشت یه ماه از سال عملی کنم، یکی از شرکتها پیام رسان آیگپ بود که اونجارو دوست داشتم شاید کار کردن در چنین فضایی رو توی دید امسالم یا حداقل در چند ماه اول سال نداشتم. صبح بیدار شدم رفتم تهران و شب برگشتم این سفرهای یک روزه به تهران کار عادیی برای من شده، زمانهای قبل که بچهتر بودم تهران چیز عجیبی بود مکانی دور دست و کم نظیر. اما امروز حتی حاضر نشدم یه روز اونجا استراحت کنم و فردا صبح برگردم. سوالات فنی رو جواب دادم و خب دو شرطی بود که مانع میشد: تعهد حداقل دو، سه ساله. نیاز به حاضر بودن در کل هفته
دانشجو بودن همچنان در تداخل با صعنته و دو شرط بالا متاسفانه برای من سازگار نیست و بعد کلی درگیری و فکر به این نتیجه رسید من دانشجویی هستم که به دنبال کاره و نه کارمندی که به دنبال درس باشه و چنین چیزی باعث میشه که کار رو با درس تطبیق بدم نه درس رو وسط کار جا بدم که با دانشگاههای غیر دولتی چنین چیزی امکان پذیر بود، و با این وضع نیاز دارم بعنوان ناخدای کشتی، کشتی زندگیمو چند درجه به سمتی دیگه تغییر بدم، مسیر فریلنسری رو ادامه میدم یا دنبال شغل پاره وقت تر میگردم و شاغل شدن دیگه اونقدر اولویت نیست و توانایی تخصص جایگزینش میکنم، چیزی هست که شده.
دو: اواسط سال پیش بود که سوزشهای چشمم شروع شدن فکر میکردم بی خوابی، فعالیت زیاد و هوای آلوده تهران عاملش باشه هر چند که اینها عوامل بودن اما مسئله خشکی چشم بود که بعد از تحمل چند ماهه متوجهش شدم، دکتر قطرههایی داد که مثل افرادی که اعتیاد دارن مصرف میکردم از این حالت خوشم نمیومد اما چارهای نبود نه دوپامینی تشرح میشد نه لذتی؛ انگار مواد مذابی توی چشمم بودن که هر قطره در نقش کپسول آتش نشانی که برای چند ساعت آرومم میکرد. قرنطینه هم گذشت برای بار دوم رفتم دکتر که از حالت غیرطبیعی چربی اشک چشمم گفت نمیشه درمان کرد اما قابل کنترله. این یعنی من باید دائم الخمر قطرات بمونم و مثل همیشه از نیازمندی به چیزی خوشم نمیاد، فکر میکنم برخلاف نظر دکتر میتونم این مسئله رو حل کنم اما چیزی هست که شده.
سه: چند سال هست درگیر کار کردنم، دوست داشتم به درآمد برسم یعنی از درآمد عبور کنم تا بتونم بدون دغدغه به سرگرمیها، کارهای مورد علاقم که نمیخوام شغلم باشن و خرید چیزهایی که دوست دارم برسم، الان بعد گذشت چند سال تونستم به این نقطه برسم اما وقتی زمان و شرایط رو میبینم خرید هر کدوم از چیزها احمقانست زمانی برای استفاده ازش نیست. از سمت دیگه قیمت چیزهایی که میخواستم حداقل دو برابر شدن و درگیری من برای تصمیم گیری ارزش خرید بیشتر شده. اما چیزی هست که شده.
چند مسئلهی بالا شاید برای هر شخص دیگهای غیر از من چیز سادهای باشه اما برای من دغدغههای بزرگی هستن، سالهای قبل توی کتابی خونده بودم ما میتونیم مشکلات رو تبدیل به فرصت کنیم، توی فایل صوتی نقطه شروع متمم هم این موضوع برام تکرار شده که یکی از اهداف امسالتون رو استفاده از واژهی درست بذارید. از اون روز من خیلی کم از واژهی مشکل استفاده کردم و هر چیزی رو یه مسئله میبینم و هر مسئله تو زندگی کمک میکنه تا حل مسئله، خلاقیت، مدیریت بحران و چیزهای فردیم رو قویتر کنم، اما سخته از گزینهها بالا فرصت ساخت اما یاد کتاب طرز فکر کارول دوک میافتم و شاید طرز فکر درست تر نسبت به مسئله بتونه اون رو بهینهتر کنه، طرز فکر رشد این چیزهارو نمیپذیره و باید یاد بگیره.

این چند هفته هیچ چیز نتونست منو برگردونه. اونقدر چیزها پیچیده شدن تا برای تصمیم گیری راجب هر مورد دنبال علت زندگی کردنم هستم، چیزی برای خوش شدن حالم نیاز ندارم، انگیزه کم نیست، همه چیز طبق روال هست اما دیگه برنامه ریزی و هوشمندی مطرح نیست چیزی برای شارژ شدن نیاز ندارم فکر میکنم باطری سوخته. الان چیزی فراتر نیاز هست همونطور که سیمین دانشور برای جنگ نوشته:
ایمان مهم تر است یا تفنگ؟
من برای نبرد الانم به تفنگ نیاز ندارم چون تفنگی برای مقابله جوابگو نیست.. ایمان به مهدی برای من کافیه.
هرچند تمام مسائل رو با نگاه مرکز کنترل درونی میبینم و سعی میکنم دانش رو بیشتر کنم تا این مغز ناقص از اون روی سکه هم استفادش رو ببره.
کیمیاگر رو مرور میکنم نشونهها این روزها درگیرم میکنن آخرین نشونه امروز خودش رو درقالب یک کلمه نشون داده و فکر میکنم این کلمه برای تمام مسائل بالا کافی باشن؛ امتحان استقامت.
پینگ بک : به بهانهیِ روز معلم – مهدی درویشی