
درسته مورتی ندارم اما اگه ریک بودم و میتونستم تو خطوط زمانی متفاوت و جهانهای گوناگون مهدیهای دیگهی مثل خودم رو پیدا کنم یه جلسه میذاشتم تا از کاراشون بگن و نمیدونم بر اساس چه معیاری یکی رو بکشن یا تبعید کنن، شک ندارم مناسبترین مهدی بودم.
مثلا این رو توی گزارش شیش ماه اول سال نود و هشت نوشتم:
اگر بخواهم عددی را ثبت کنم حدود ۲۰ بار رفت و برگشت (۴۰ بار طی مسیر جاده هراز) داشتم که بطور کاملا تقریبی ۶ هزار کیلومتر در مسیر بودهام (رفت و آمد های درون شهری بماند) که انگار یک بار با ماشین به لندن رفتم 🙂
حالا اگه شیش ماه دوم رو هم حساب کنم که دقیق نمیدونم فکر کنم راحت سوخت یه مسافرت رفت و برگشت به قطب شمال (یا شایدم جنوب) با ماشین شخصی رو مصرف کردم، که خب از مهدیهایی که جمع کردم مهدیترینشون هم یه مسیری رو اینقدر نمیره : ))
بریم برای مرور سال نود و هشت.
شروع کدنویسی و دورهی متخصص اندروید
یادم میاد جلسه اول دوره متخصص اندروید علت شرکت توی دوره رو پرسیدن وقتی به من رسید گفتم «قبلا که اکلیپس بود من اندروید رو شروع کردم اما بنا به دلایلی هی رها میکردم اما همیشه در طول این مسیر یه چیزی هی میگفت برو اندروید برو اندروید تا اینکه الان اینجاییم» برخلاف بچههای گیگِ خفن خودآموز ترجیح دادم برای شروع دوره شرکت کنم تا وقت بیشتری برای کارهای دیگهام داشته باشم که پشیمونم نیستم، اما بابت پراکندگی کارتا تمرکز کاملم روی کد نبود و پروژهی خاصی بیرون نیومد و اما نقطهی شروع کدنویسیم بود و از اینکه وارد این مسیر شدم بشدت خوشحالم و هدف اصلی سال جدید شاغل شدن با پوزیشن اندروید دولوپر هست 🙂
(وقتی تابستون شد بابت گرمای شدید و نبود جا برای موندن، هفتهی دوبار صبح زود میرفتم تهران و ساعت ۳ صبح میرسیدم خونه/شمال)
ماراتون برنامهنویسی موبایل شریف
من از بچگی دوست داشتم تو مسابقات شرکت کنم اما هیچوقت چنین چیزی نبود، اما تابستون با وحید، علی و مهدی (بچههای دورهی متخصص اندروید) برای شرکت تو مسابقه ماراتون برنامهنویسی موبایل MPM رفتیم، مسابقه توی فضای کار اشتراکی باکس دانشگاه شریف بود، درسته تو اون مسابقه رتبه نیاوردیم اما همین که شرکت کردیم اونقدر خوشحال بودم که بنظرم از تیم برنده هم ذوقم بیشتر بود، زمان ارائه کار ما ساعت ۶ صبح شده بود و اینقدر همه خسته بودیم یکی از داورا خوابش برد :)) موقع اعلام نتایج بابت اینکه بیدار بمونم خلال دندون ناهار رو هی میزدم به دستم، فکر کنم تو سه روز ۲ ساعت خوابیدم.
(چرا برنده نشدیم؟ یه مشت فنی کار جمع شدیم و خب معیار فقط کدنویسی نبود)
استارتاپ ویکند حوزه اینترنت اشیا دانشگاه ایلام
یکی از اتفاقات دوست داشتنی سال نود و هشت استارتاپ ویکند ایلام بود، اینم یکی از چالشیهای بود که رد ندادم آرمان وقتی زنگ زده بود ـالان سربازیهـ گفته بود باید یکم بیشتر فعالیت کنی اونجا و منم درخواست کارگاه کردم سخنرانی آسانسوری (Elevator Pitch) / ارائه به سرمایهگذار (Pitch deck) و اینقدر برای محتوا و طراحی اسلایدش حساس بودم که فکر کنم بیش از یک هفته وقت برد، کل محتوایی که راجب ارائه ایده تو یه دقیقه بود رو خونده بودم و چندتا دوره دیدم که این چالش رو درست پشت سر بذارم، سفر به شهر دیگه لذت بخش بود و کلی خاطرهی دوست داشتنی ثبت شد و همه چیز همونطور و فراتر از چیزی که انتظار داشتم پیش رفت. اینکه دومین بار بود نقش کمک کننده رو ـ بنظرم واژه منتور برای شخصی با تجربه من زیادی بزرگه ـ در استارتاپ ویکند داشتم برام افتخار بزرگی بود.
لینکها (+,+,+,+,+,+)
رهایی از خوابگاه
متاسفانه یا خوشبختانه من سعی میکنم سبک زندگی داشته باشم و با روند هر چه پیش آید خوش آید سازگار نیستم، باید یسری کار انجام بدم تا بتونم شب راحت بخوابم، نمیتونم کل هفتههای ماه رو خوش بگذرونم باید در کنارش به کارها هم برسم و خب یسری ویژگیهای مسخره هم دارم مثلا به صدای ناتفیکیشن بعد از چندبار حساسم و کلا گوشیم ویبره هست علتش یه کوچولو بابت اپیزود دوم فصل پنچ بلک میرور هست و یه کم بیشتر هم بابت بهم ریختن تمرکز و سهم زیاد تری هم بابت یه اتفاق در گذشتهی دور (هنوز منتظر گلهش درباره سریال بلک میرور هستم)
اینهارو گفتم تا بدونید من فرد مناسبی برای زندگی خوابگاهی نیستم، هر چند بشدت خوش گذشت اما همونقدر هم اذیت شدن داشت. تا رسیدیم ترم سوم و تونستم اواخر سال بعد کلی گشتن ـ یه روز ۳۰ کیلومتر رفتیم ـ و کلی مشاور املاکهایی که پسرهای مجرد رو در نقش منفی فیلمها تصور میکردن تا جایی که میخواستم یکی از بچههای همخونهای رو مجبور به ازدواج کنم تا بتونیم خونهای تهیه کنیم، یه خونه گرفتیم و الان میتونم به اون کارمند بانک تهرانی که برای حساب باز کردن ازم حتما کد پستی تهران میخواست کد پستیش رو بدم 🙂
جدا از شوخی الان آپشن «مامان گشنمه» رو دیگه ندارم و یا باید چیزی درست کنم یا بخوابم
پژوهشگاه نیرو
فتوشاپ برای من از شمشیر برای سامورایی کلیدیتر بود، گاهی به نقطهای رسیدم که یک طرح ساعت ۳ صبح عاملی برای تامین کرایه برای برگشت به خونه بود ـخرج بقا و فراتر از بقا (بقا به معنای زندگی در تهران) سمت خانواده تامین میشه اما وقتی بیشتر از مبلغ خرج کنم مشکل رو عدم مدیریت مالی میدونم ـ و چند ماهی رو در نقش طراح در یکی از شرکتهای مستقر در پژوهشگاه نیرو مشغول شدم تا چند خواسته برآورده بشه و هم کمتر تو خوابگاه بمونم.
کلاس طراحی
طراحی رویایی هست که از کودکی دنبالش میکردم اما به مرور تبدیل به چیزی شبیه وقت تلف کردن شده بود، تابستون در لا به لای کارها، چند جلسه کلاس طراحی رفتم و طرحهای کشیده شده باعث میشد از اعماق وجود احساس رضایت کنم و چند دفعه خواستم مسیرم رو تغییر بدم اما بنظر طراحی و نقاشی بعنوان یک شغل برای من لذت بخش نیست.
انجمن IEEE
شمسیپور رو بیشتر بابت بچههایی که هستن دوست دارم و هر انجمنی بود از دور نگاه میکردم تا انجمن IEEE چیزی بود که میشد حساب دیگهای روش کرد، از انتخابات تونستم دبیر انجمن باشم تا فعالیتهای فرادانشگاهی رو بیشتر کنیم؛ به کمک رئیس و نائب رئیس شاخه چندین میتاپس، چند کارگاه و جشن ieee رو با کیفیت هر چه تمام برگزار کردیم تا نام دانشکدهی فنی شمسی پور در کنار غولهای اسم درکردهی دانشگاهی جایگاهی داشته باشه.
یادم هست سر یکی از کلاسها استاد گفته بود شما حتی دانشگاه تهران رو از داخل ندیدید و بلا بلا بلا، یک هفتهی بعد بابت نشستهای دانشجویی با مدیرگروه کامپیوتر دانشگاه تهران و مابقی دانشگاهها هم فکری میکردیم.
تیم سازی از دانشگاه
اگه چنین اهدافی نبود انصراف از دانشگاه قطعی بود اما اواخر سال بلاخره یه تیم از دانشگاه تشکیل شد که نه صرفا دوستهایی که بابت علاقه دور هم جمع شده باشیم بلکه تیمی که توانایی کسب درآمد از پروژههایی که انجام میدن دارن، احتمالا تو سال جدید کارهایی بیشتری از تیم شنیده میشه.
کمی پراکندهتر و معیارهای کارایی
هر ساله من چندتا معیار برای سنجش سال دارم یحالتی نقش KPI رو برام ایفا میکنه و خب عددی هم هست تا بتونم نسبتهارو بسنجم، کتاب خوندن، نوشتن، ورزش، درآمد، گسترش شبکه کاری و چیزای دیگه اما باعث دو عامل خواب و تغذیه وضعیت اینها تعریف چندانی نداره اما باز هم راضی کننده بود.
در جستجوی خواب
اختلال خواب گاهی وقتها باعث میشد هر دیوار و تکیهگاهی رو از هر چیزی بیشتر دوست داشته باشم، این کمبود خواب بابت انجام فعالیتهای بیشتر نبود معاملهی مسخرهای هست، خواب کمتر در ازای فعالیت بیشتر، یه چیز دو سر باخت جز در حالت مقطعی. اما درگیریهای فکری، خوابگاه، کلاسهای ۷ صبح، اتفاق سال قبل و سالهای قبل باعث میشد خوابیدن جزو سختترین کار زندگی باشه که فکر میکنم همین روز که تاریخی نداره رو تا صبح عید بیدار میمونم.
در جستجوی غذا
از وقتی آپشن «مامان گشنمه» غیرفعال شد وضعیت غذا هم چندان تعریفی نداشت، خیلی زمانها بابت گرسنگی میخوابیدم تا صبح تو راه بیرون رفتن بتونم چیزی بخورم، فست فود هم در تکرار پذیری پایین دوست دارم اما نه هزینه هر روز بابت فست فود بود نه ارزش انجامش، بیسکوییت و چیزهای دیگه هم برای یک شمالی که برای اکثر وعدهها برنج مصرف میکنه فکر نکنم غذا محسوب بشه، این وضعیت ادامه داشت تا چند ماه مونده به آخر سال از خوابگاه رها شدیم و آپشن «آشپزی» فعال شد.
خواندنیها
۱۱ تا کتاب تو شیش ماه اول خوندم که قرار بود این عدد در شیش ماه دوم بیشتر بشه اما به دوتا رسید + ۴ کتاب کوچیکی که چند روز مونده به عید خوندم، بابت تهران بودن شاید بیش از ۶ تا کتاب رو شروع کردم و ول کردم، برای جمع بندی میشه گفت ۱۷ کتاب کم حجم خوندم.
چند خط نوشته دربارهی نوشتن
وضعیت نوشتن هم نسبتا خوب بود اما راضی کننده نبود، بابت یسری مشکلات پشت صحنهی وبلاگ علاقهی نوشتن تو وبلاگ کم بود، گاهی روزها صفحات صبحگاهی نوشتم، گاهی روزها تخلیه فکری و باز هم مثل قبل نامههای ارسال نشده.
ورزشی که همیشه هست
برای ورزش تهران وضعیت کمی سختتر بود اما سعی میکردم از اپهای گوشی برای ورزش کردن استفاده کنم که بعضی روزها از زیاد راه رفتن، بعضی روزها بیخوابی و بعضی روزها گرسنگی توانایی ورزش نبود اما این بخش هم رضایت کافی رو برام فراهم کرد و با ذوق آپشن وارو زدن رو فعال کردم :))
شبکهسازی
آشنایی با افراد جدید و شبکهسازی خوب بود و کلی دوست و رفیق خوب پیدا کردم بابت آشنایی با اونها واقعا خوشحالم و خیلی از دوستها رو از دور میدیدم
توانایی درآمد
درآمد هم راضیکننده بود به تارگتی که گذاشته بودم تقریبا رسیدم و بیشتر زمانها یادگیری رو اولویت قرار دادم و ماه آخر سال درآمد ماههای ابتدایی سال رو جبران کردم.
تهرانگردی
از تفریحاتم نسبت به سال گذشته بابت تهران بودن کمتر شد اما گردشهای دوستانهی زیادی رفتم، انقلابگردی با اختلاف اول هست جاهای دوستداشتنی تهران هم بابت داشتن دوستهای پایه دیدم اما خب هنوز پارک ارم رو فتح نکردم :)))
دورهمیها
برخلاف پارسال سمینار و کارگاه زیادی شرکت نکردم و سعی میکردم دور بشم جز چند نشست دانشجویی، دورهمی فرصت آفرینان، دورهمی توسعه دهندگان اندروید (لاگ کت)، کمی راجب استارتاپ با دکتر روحالله رحمانی.
متن بالا فقط ذوقهای یک سال من هستند اگه جلسه اولین پاراگراف برگزار میشد، برای تبعید داوطلب میشدم.
پی نوشت: متن و لینکها کامل نیستن 🙂
شهلا صفائی
۱۳۹۹/۰۱/۰۱ - ۹:۲۹ ب٫ظتو به اعتقاد من از اون دسته آدمهایی هستی که موقع مرگ، چیزی از خودش برای خاک باقی نمیگذاره! و با تمام توانش رویاهاش رو زندگی میکنه.
به خوبی میدونم که فقط یه عاشق میتونه اینجوری تلاش کنه برای هدفش. کسی که عاشق مسیرشه.
راستی من یکی دوبار فرصتآفرینان بودم :)) الان جا خوردم که خوندم!
مهدی درویشی
۱۳۹۹/۰۱/۰۴ - ۷:۳۳ ق٫ظاحتمالا موقع مرگ وقتی عزرائیل میاد ازش چند دقیقه زمان میخوام تا کار رو تموم کنم بعد بریم :))
جدا از شوخی بنظرم زندگی قشنگه اگه کمی معنادارش کنیم یا حداقل اگه بازی باشه، بهتر بازی کنیم تجربهی جدید رو دوست دارم و تلاش برای چیزها کلی تجربهی جدید داره، اینهمه سال تکامل داشتیم، نسلکشی، جنگ، تمدن، ادیان، پیچیدگی و چند گونهی انسانی هم منقرض شد تا من بیام منم، نوبتمه بازی کنم شاید ماموریتی هم باشه :))
لطفا یکی دوبار دیگه هم فرصتآفرینان باشین!
شهلا صفائی
۱۳۹۹/۰۱/۰۹ - ۲:۱۳ ب٫ظ:))
حتما مهدی عزیز. من این جمع رو خیلی دوست دارم و تلاشم اینه که اگه کرونا تموم شد و با همون فرمت سابق، ادامه پیدا کرد بتونم دوستانم و آدمهای خوشفکری چون تو رو ببینم.
پینگ بک : آغاز نود و نه: فرایادگیری و توسعه دهنده شدن – مهدی درویشی