
تو سریال مانی هیست وقتی دزدای محترم وارد ضرابخانه سلطنتی اسپانیا شدن، هدف تنها دزدی پول نبود به نوعی اونها داشتن بزرگترین نمایش دزدی خودشون رو به نمایش میذاشتن اونها تنها پول دزدی نمیکردن بلکه برای خودشون چاپ میکردن..
وقتی تو اون شرایط باشی نه تنها از دزدی ناراحت نیستی بلکه به این نمایشت افتخار میکنی. گاهی ناراحت میشی هزاران بار کم میاری و بعضی وقتها پشیمون میشی اما بازم بلند میشی و به افتخار این کار عجیب و نمایشِ هیجان انگیز دستی میزنی و با تمام نیرو میگی باید ادامه بدیم.
مهدیِ ۲۰ ساله وارد ضرابخونهی زندگیش شده اونجا شرایط آسون نیست اما همینطور که بهت سخت میگذره به بودنت هم افتخار میکنی، روی زمین زندگی میکنی اما انگار رو هوایی احساس تعلق به جایی نداری و آیندهی عادی و روال زندگی نرمالِ داشتن خونه، ماشین و غذایی برای خوردن و ابزارهای بقا رو مثل مابقی هم ردههات نمیبینی بلکه راه رسیدن به این قضایا و بقات، در مرحله اول خارج شدن با دست پر از ضراب خونهست.. و بعد از خروج میتونی فکر کنی چطور و از کجا تهیهشون کنی و خب طبیعیه که انگیزه ورودت هم هدفهای بقایی بوده باشه. بگذریم.
بیست سالگی برام کمی سنگین بود اما احتمالا اینطوره که هر چی ورزنه سنگینتری رو بالای سر ببری و تحمل کنی مدالِ طلاییتری بهت میدن در صورتی که زیر وزنهای که انتخاب میکنی له نشی. خوشبختانه له نشدم اما آسیبهایی هستن که بابت مدالهایی که قراره بگیرم اذیتم نمیکنن یا بهتره بگم سعی میکنم بپذیرم هر چیزی تاوانی داره.
وقتی برمیگردم قبلِ بیست سالگی میبینم به تارگتهایی که داشتم رسیدم و این باعث میشه یه لبخند رضایت رو تو کولهیِ مهدی بیست و یک ساله بذارم و فکر میکنم این جزو بزرگترین هدیه من به اون میتونه باشه. اما به اون تارگتها قانع نمیشم و تو تلهی موفقیت ساختگیم درجا نمیزنم تارگتهای بزرگتر رو مثل یه دکترِ قلابی که ممکنه مریضش رو بکشه با نسخهی اشتباهش برای مهدی تجویز میکنم.
زندگی هم کم نمیذاره تمام چیزهاش رو توی یه نبرد کاملا غیر منصفانه میاره وسط میدون؛ حتی قویهای سیاه (اتفاقات ناگوار و غیرقابل پیش بینی زندگی) نسیم طالب هم دیگه بحث شوک دیدنشون نیست و بلکه قوها انگار به ویروسی مبتلا شدن و حمله میکنن. منم هر دفعه میام جلوی خودم و میگم بنظرت چندتا مشت دیگه دووم میاری؟ اونم میگه تفنگ مهمتره یا ایمان؟
بعدشم درگیر تمام مفاهیم ساختگیِ زندگی میشی تا زندگیت رو معنادار تر کنی، میخونی و مینویسی تا برای هر کدوم از سوالاتهای بازِ بی پایان ذهنیت جوابی پیدا کنی اما میبینی بعضی چیزهای زندگی خارج از علم و منطقه و خب سیستم علم اکنون هم، همیشه درست نیست. وقتی تو آمریکا بحث سر تدریس تکامل و فرگشت در مقابل آفرینش گرایی در مدارس بود دادگاهی تشکیل شد و مایکل رُز فیلسوف علم چند معیار کلی برای تعریف علم کرد که یکی از اونها این بود که نتایج اون موقتی، غیر یقینی و همیشه در معرض تجدید نظر باشه. و خب در خیلی زمینهها ابزار و دانش ما محدوده و در عصری که هستیم باید جوابی مناسب با اون عصر رو بپذیریم تا بینش و آزمایشهای جدیدی بیاد.
در آخرم میشینم پشت سیستمم و بدون ماشین زمانی گذری به آینده میزنم باور دارم با همین روند پیش برم مهدیِ چندین سال بعد رو دوست دارم، گاهی هم تنها کاری که فعلا میتونم کنم تیک زدن تمام خونههایی هست که توی برگههای برنامه ریزی روزانه میکشم، به ماجراجوییم توی زندگی ادامه میدم و با هر چیزی که پیش بیاد احتمالا کنار میام و آهنگ بلا چاو (+ , +, +) رو پلی میکنم چرا که من توی ضرابخونهیِ زندگی در حال خوش گذرونیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمی مرور فعالیتها:
تو بیست سالگی تجربههای جدید زیادی داشتم، نصف این سن رو تهران بودم و یه ترم تحصیلی رو در شرایط نامناسب با چند نمره افزایش معدل نسبت به ترم اول پاس کردم، تو تهران یه خونه گرفتیم و کمی مستقل بودن رو تجربه کردم، نرسیدم زیاد کتاب بخونم اما تو سال جدید تونستم نسبتا جبران کنم، چند ماهی تو پژوهشگاه نیرو طراح گرافیک بودم، تو استارتاپ ویکند اینترنت اشیاء دانشگاه ایلام منتور بودم و دوتا کارگاه داشتم و چند روزی رو مهمان اونجا بودم، تو آی تریپل ای چند کارگاه و نشست دانشجویی داشتیم جشن ieeeday2019 و چند teatalk رو تو شمسی پور برگزار کردیم، چندتا از اولین پروژههای رابط کاربریم رو طراحی کردم، یه ماهی فینووا بودم، مسابقهی برنامه نویسی موبایل شریف MPM رو شرکت کردیم، چند صد ساعت کد اندروید زدم همچنان بدون خروجی، چند نقاشی جدید کشیدم.
اکثر کارهایی که کردم رو میشه تو گزارش اول سال خوند، تو سال جدید هم کوید جان باعث کاهش فعالیت شده و بیشتر روز رو با کد زدن، دیزاین، کتاب خوندن و کارهای متنوع میگذرونم.
چیزهای دیگر:
احتمالا زندگی همیشه خوشی نیست و خشکی چشم هم همراهیم میکنه برای سالهای بعد.
فکر میکنم یکی از چیزهایی که الان واقعا برای داشتنشون خوشحالم یسری دوست صمیمی و حتی غیر صمیمی هستن، ما صرفا با خرید بنز شاد نمیشیم بلکه وجود شخصی که تو بنز با ما همراهی کنه شاد میشیم، درسته بنز ندارم اما دوستهایی که مهدی بیست سال رو تا بیست و یک سالگی همراهی کردن امیدوارم بنز بگیرن 🙂
چشم انداز مهدیِ برای طی کردن بیست و یک سالگی:
بطور کلی باید دوره کارشناسی رو تموم کنم و فارغ التحصیل بشم، بلاخره وقت حقوق ثابت داشتنه که احتمالا بعد شروع ترم جدید حلش میکنم، دیپتر شدن تو اندروید و تا چند هفته دیگه فکر میکنم جدیترین کار بیست و یک سالگی که جزوی از اهداف چند سالهست اتفاق میوفته. فعلا زیاد توی تصمیم و انتخاب مسیر زندگیم نیستم، انگار تکاملیه که باید طی بشه.
در آخر باید بدونید من سریال مانی هیست رو تموم نکردم نمیدونم قراره چطور به پایان برسه اما میدونم کارگردان این سریال زندگیم خودم هستم و قراره به جاهای خوبش برسم. اگه فکر میکنی زندگی خیلی برات سخت شده تو پروفسور زندگیت باش؛ چند قدم جلوتر از نقشههایی که برات میکشن.
پی نوشتها:
- پروفسور نقش محوری سریال مانی هیسته که تمام نقشههای ورود رو کشیده و همیشه چند قدم جلوتره.
- ضرابخانه جایی مثل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران برای پول توی اسپانیا هست.
چهار و بیست و پنج دقیقه صبح / پنج مرداد نود و نه
MehdiArman.ir
۱۳۹۹/۰۵/۱۰ - ۵:۱۴ ب٫ظعالی نوشتی مهدی!
تولدت مبارک!🌹
مهدی درویشی
۱۳۹۹/۰۵/۱۲ - ۲:۳۵ ق٫ظممنونم کلی :))