
چند دقیقه مانده به سال تحویل خبری از چیزی نیست، چهار پنج صفحه برنامه ریزی برای سال جدید به جمع بندی خوبی میرسه تا اسم سال جدید رو انتخاب کنم و نوشتهی شروع سال رو بنویسم. چند روز قبلتر وبلاگ قبلی رو از هاست پاک کردم تا یه شروع جدید با مهدیِ جدید داشته باشم.
۱۷ روز اول بعد عید رو فعالیت نان استاپی داشتم تا برای وضعیت چشم نگران شدم، ترجیح دادم یک ماه با سیستم کاری نکنم اومدم تو اون مدت فعالیتهای بدون مانیتور و گوشی رو لیست کردم به برنامههای خوبی رسیده بودم طوری بود که میشد تا یک سال شاید ادامه بدم اما خب در مسیر امسال نبودن.
بعد ۱۷ روز فعالیت ۱۴ ساعته اواسط اردیبهشت رفتم تا تارگت اول که استخدام به عنوان اندروید دولوپر بود رو حل کنم اما فهمیدم مسیرم کمی متفاوته، احتمالا مسائل زیاد دیگهای علاوه بر تفاوت مسیر باعث فشار فکریم میشدند تا پست امتحان استقامت رو نوشتم و ده روز بعد نوشتن این پست، یه تصادفی تو خانواده پیش اومد.
تو زبانهای سطح پایین و میکروها مفهومی به اسم اینتراپت (وقفه) داریم، وقتی سی پی یو مشغول انجام یک کار روتین هستش و نیاز داریم برای مدتی روند عادی برنامه رو متوقف کنیم، رویدادی میفرستیم که اسمش وقفه هستش. حالا فرض کنید وقتی دارید به روتین زندگی ادامه میدید یه رویدادی از جنس وقفه فرستاده میشه و باعث میشه شما روند عادی زندگی رو رها کنید و برای مدتی درگیر چیزهای دیگه بشید. این تصادف مثل یه وقفه از سمت خدا بود که باعث شد برای چند ماه از روند زندگیم خارج بشم.
اواسط تابستون تونستم از دست وقفه خلاص بشم و به زندگی برگردم، دوباره شروع به تمرین کدنویسی کردم اما دیگه چیزی مثل قبل نبود و نیست فعالیتهای طولانی مدت و نان استاپ نداشتم معنای دنیا عوض شده بود اون وقفه کارش رو کرده بود. سعی میکردم با یه سری تکنیکها و گول زدنها از مغزم کار بکشم که موفق بودم اما اون وقفه لعنتی پردازشهای سنگینی رو روی مغزم ران کرد که باعث شد حس فرسودگی داشته باشم.
از اول سال که کتاب انسان خردمند رو هم شروع کرده بودم دیگه معنای زندگی برام مثل قبل نبود، مایندست کمی تغییر شکل داده؛ خیلی چیزها دست به دست هم میدادند که جز اورثینکینگ راه دیگهای نداشته باشم. این روزها بلند پروازیهام کم شده، حالت خنثیتری دارم، موفقیت معنای خاصی برام نداره. اگه منو از نزدیک بشناسید اینها کاملا مخالف شخصیت منه. بابت همین مسائل ترجیح میدم کمتر بنویسم و حتی برای نوشتن این نوشته باید چند ساعت وقت بذارم.
بگذریم احتمالا با گذشت زمان وضعیت بهترهم میشه، این روزها دوباره مهمان تهران شدم و دنبال ادامه شعار اول سال هستم.
کمی عددی
نوشتههای اینجا رو دوست دارم، هرچند وقت کمی میذارم اما ارتباط زیادی میگیرم علتش احتمالا اینه که کلمات از دست تایپ نمیشه و از فکرمه. انگار یه نسخهی دیجیتال از مهدی توی این وبلاگ زندگی میکنه اما هیچ درکی و خودآگاهی از وجودش نداره. توی ۶ ماه اول ۲۵ نوشته به اشتراک گذاشته شد که میشه ۱۹۴۴۲ کلمه، یعنی میانگین ۷۷۷ کلمه برای هر نوشته. یه کتاب ۶۵ صفحهای. این اعداد احتمالا توجیه خوبی برای این که چرا نمیتونم تو اینستاگرام کپشن بنویسم هستند.
کتابهایی که امسال میخونم رو توی حساب گود ریدزم (اینجا) میذارم، تو این ۶ ماه به ۹ عدد رسیده و وقت زیادی از کتاب خوندن صرف انسان خردمند شده علت هم خلاصه نویسی اون هست هدفش رو نمیدونم اما لذت بخشه. تصور میکنم سر کلاس تاریخ بشریت هستم و میخوام هر جلسه با هراری بحث کنم امیدوارم اونم مثل اساتید از نمره کم نکنه.
روزهایی که پشت سیستم نبودم قسمتی از وقتم با پادکست میگذشت، احتمالا اگه نابینا بودم پادکستر میشدم :)) حدود ۵۵ ساعت پادکست گوش کردم که از چنلهای مختلفی بود اما بیشترشون به پرچم سفید و چنل بی اختصاص داشت.
ورزشم همه روزه نبود اما این چند وقت کلا ورزشی نکردم، سعی میکنم این روزها دوباره شروع کنم. وضعیت خواب هم به بدترین شکل ممکن در هر زمانی از زندگیم رسیده بود، بعضی روزها هفت صبح، ۲ ظهر و حتی پنج عصر میخوابیدم، جز دو ماه اول دیگه تو تاریکی نخوابیدم تا این ماه اخیر تونستم وضعیت رو درست کنم. وقت زیادی رو پای تمرین اندروید گذاشتم تا بتونم جایی مشغول بشم، همچنان خروجی خاصی ندارم اما برای نیمه دوم حل میشه. رفت و آمدم هم به تهران مثل سال قبل نبود و زیاد تو راه نبودم امسال رو :))
بهترین اتفاق هم بر میگرده به اوایل سال که میزکار جدیدم رو گرفتم.
(باید تکمیلترش کنم)
صبا
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۲:۱۸ ب٫ظسلام سلام
با توجه به تاریخ این نوشته امیدوارم زود به زود چک کنی و کامنتمو بخونی! و شایدم منو یادت باشه!
چه قدر خوب نوشتی، از این دیدگاه تا حالا نگاه نکرده بودم که ببینم تو هر نیمسال چه اتفاقی میوفته،و گفتی ۴،۵ صفحه برنامه ریزی برای سال جدید! درود بهت خیلی جالبه که این همه ایده رو نوشتی باید امتحانش کنم( تا سال جدید چیزی نمونده حداقل میلادیش)
راستش بعضی روزا چشمام بهم آلارم میدن که دیگه بسه ظالم نباش و شاید گاهی این وقفه لازمه.
در مورد کتاب انسان خردمند و پادکست پرچم سفید گفتی که من باید هر دوتاشون رو امتحان کنم. ما هم دیگه رو تو گودریدز داریم نه؟
امیدوارم نیمسال دوم بهتری داشته باشی،باز هم بنویسی مخصوصا تو ویرگول
همین و موفق باشی
مهدی درویشی
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۷:۵۵ ب٫ظسلام صبا :))
چطوری؟ یادم میمونه بچههارو. ایشالا که تمرینهای جاواتو خودت انجام میدی الان :دی
آره این کار بهونهای میشه که ببینم با خودم چند چندم و اون چهار پنج صفحهی اول سال به کجا رسیده. وضعیت چشم هم که دیگه یه درد و خستگی نیست یکم بدتر شده برام ولی خب راهی نیست، هر که طاووس خواهد باید جور هندوستان کشد و این حرفا. آره حتما امتحانشون کن واقعا دوست داشتنی هستن هر دو و آره تو گودریدز داریم همو
این روزا کلا کم مینوشتم و ویرگولم باید فعال کنم دوباره یه چندتا بچهها اونجا هستن دلم تنگ شده..
ایمیلش اومد زود جواب میدم پس ممنون از کامنتت کلی خوشحال شدم، امیدوارم شاد باشی این روزا
صبا
۱۳۹۹/۰۸/۰۹ - ۹:۰۲ ب٫ظسلاام مجدد
اوه پس خیلی گذشت،من حتی یادم نبود اینو به تو گفتم ولی آره خدا رو شکر عادت کردم یاد گرفتم و رو روال اومدم.امیدوارم برای تو هم رو به جلو بوده باشه مسیرات.
منم قصد دارم برگردم به ویرگول
پس با آرزوی موفقیت